طاها......... یک مرد کوچک

خرید واسه فندوقم

بره تو دلی مامی سلام  پسرکم  من و مامانی (مامان بزرگت) و خاله راضیه تو چند روز گذشته به طور کاملا" فشرده خریدای شما  رو انجام دادیم روز شنبه و یک شنبه رفتیم خیابان بهار و از روی یه لیست بلند بالا کلی وسایل جینگیل و بامزه واست خریدیم خودمون که حسابی کیف کردیم خاله راضیه و مامان لیلا سر خرید هر وسیله کلی ذوق می کردن و  قربون صدقه ات می رفتن وای مامی اگه بدونی چه لباسای خوشملی واست خریدیم ، بی نظیر می شی گل پسرم دوشنبه هم رفتیم تیراژه و واست کالسکه ، راکر ،جامپینگ ، صندلی غذا و کارسیت خریدیم سه شنبه  رو هم به تختت اختصاص دادیم و اومدیم یافت آباد چمعه هم با بابا امیر و مامان لیلا دوباره رفتیم خیابان بهار و کم و کسری ها...
20 ارديبهشت 1390

هفته ی سی ویکم

سلام جوجوی نازم گل پنبه ی مامی شنبه ۳ اردیبهشت فکر کنم سکسکه ات گرفته بود و به مدت حدودا" ۴۵ دقیقه خیلی ریتمیک و منظم شکم مامان می پرید خیلی حس خوبی بود انقدر خوب که مامان دل حرکت کردن نداشت و تمام مدت به شکمش ذل زده بود و قربون صدقه ی جوجوی نازش می رفت و نتیجه ی این سکسکه تاخیر یک ساعته ی مامی برای رسیدن به شرکت بود امروز هم رفتیم دکتر تا ببینیم وضعیتت چطوریه ؟؟ خدا رو شکر همه چیز عالی بود و پسرک شیطونم با صدای دلنشین قلبش کلی روحیه ی مامانشو عوض کرد طاهای دلم باورم نمی شه دیگه کم کم داریم به انتهای راه می رسیم تو این مدت همش با هم بودیم و تکونای تو واسم نوازشی بود لذت بخش حس می کنم جدایی خیلی سخته اینکه دیگه فقط مال من نیستی...
20 ارديبهشت 1390

نصب تخت پسرم

بره تو دلی مامان سلام امروز خاله راضیه قبل از اینکه مامی از سرکار برگرده خونه مهندسیش گل کرده بود و در یک اقدام انتحاری عملیات نصب تخت شاهزاده ی منو شروع کرده بود مامانتم که می دونی بد مهندسیه  تا رسیدم دست بکار شدم و به کمک خاله ی مهربون شتافتم واسه تجربه ی اول نصاب بودن یکم سخت بود ولی ما با اعتماد به نفس کامل به کارمون ادامه می دادیم تازه مامی یه قسمتایی رو اشتباهی وصل کرده بودیم که جور در نمی یومد ما هم که از خودمون مطمئن بودیم دانش مهندسین ونجارای نمایندگی آپادانا رو کلا" برده بودیم زیر سوال بعد از کلی تلاش و کلنجار و صرف ۵ ساعت وقت و کلی خنده بالاخره تونستیم تخت خوشگل شما رو سرهم کنیم حالا همه چی واسه خوابیدنت آمادست  خی...
20 ارديبهشت 1390